زمانه‌کج‌منشان را به برکشد ...

ﺩﻭﺭﺗﺮﻳﻦ ِ ﭼﻴﺰﻫﺎ ﺁﺭﺯﻭ ﺍﺳﺖ...

غررالحکم

*زمانه کج منشان را به بر کشد بیدل

کسی‌که راست بود خارچشم افلاک است

این من ِ شوریده ...!

چند وقتی ست که در طلا فروشی دنبال  مورد

مناسبی می گردم !!

*مرا ببخش

مولای من

به هرچیزی خودم را زینت داده ام

جز ...

زیور دین ،

صبر و خشنودی است...

غررالحکم

بی سر و سامان

به باد رفتم ...
شوریده و
پر آشوب ...

مثل موهایت

که به باد دادی شان ...

روزمرگی

ناگزیریم
اتفاق ناگزیری را
به انتظار
بنشینیم!

*

ناگزیر از سفرم ، بی سر و سامان چون «باد»

به «گرفتار رهایی» نتوان گفت آزاد

فاضل

اتفاق ِ ناگزیر

بودن ِ من بسته به توست این روزها!

تویی که باید اتفاق بیافتی ...

*از نوشته های قبلی خودم

...

تمام دنیا

محله ی کوچکی ست

که تو در آن متولد می شوی

و من 

میان بازیِ بچه های محله

به عشق تو 

پیر می شوم

*کامران رسول زاده

برخیز مادر

زینب

پناهی

غیر از این دامن

ندارد

خراش

هنوز

جای پنجه ی خاطراتت

روی ذهنم

باقیست...

و َ انظُر اِلَیَ...

می روم

شاید روزی

با تو

برگشتم...

بی همگان به سر شود

رنج فراق هست و امید وصال نیست
این "هست و نیست" کاش که زیر و زبر شود ...

*بی تو به سر نمی شود